حکایت مرگ و زندگی

به گزارش وبلاگ نرم افزار سریر، گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید.پذیرفت.

حکایت مرگ و زندگی

به گزارش وبلاگ نرم افزار سریر به نقل از بیتوته ،گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد.

حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید.

پذیرفت.

کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوی او بود.

مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:

ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!

کسی برنخاست.

گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!

باز کسی برنخاست.

گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!

منبع: جام جم آنلاین

به "حکایت مرگ و زندگی" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "حکایت مرگ و زندگی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید